سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
حکایت ها - تمثیل های عرفانی
حکایت ها - تمثیل های عرفانی
درسخنان اوشو
 
زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبا‌ب‌کشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه‌اش درحال آویزان کردن رخت‌های شسته است و گفت: لباس‌ها چندان تمیز نیست. انگار نمی‌داند چطور لباس بشوید. احتمالا باید پودر لباس‌شویی بهتری بخرد.
همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت. هربار که زن همسایه لباس‌های شسته‌اش را برای خشک شدن آویزان می‌کرد، زن جوان همان حرف را تکرار می‌کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس‌های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: "یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده‌ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده."

مرد پاسخ داد: من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره‌هایمان را تمیز کردم!
 
 
فقط یک دینار
 
شخصی میخواست مقداری پول به اویس قرنی ببخشد ولی او از پذیرفتن ان ممانعت کرد و گفت :  (( من به این پول نیازی ندارم , زیرا هم اکنون یک دینار دارم . ))
شخص با تعجب پرسید :
(( ولی این یک دینارهیچ چیزی نیست تا چه مدت خواهی توانست با همین یک دینار زندگی کنی ؟ ))
اویس پاسخ داد : (( ایا میتوانی ضمانت کنی که من بیشتر از زمانی که برای خرج کردن این یک
دینار نیاز است , زنده بمانم ؟ اگر بتوانی چنین ضمانتی بکنی , هدیه تو را قبول میکنم . ))
برگرفته از کتاب این نیز بگذرد  = مترجم : فرشید قهرمانی 
 




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 12:55 صبح